دوشنبه ۳۱ شهریور ۰۴ | ۱۱:۲۲
۱ بازديد
تا اینکه لباسهای خشک پوشیدم و صبحانهی یک مرد بالغ را خوردم؛ بعد از آن در حالتی از رضایتِ گذشتهنگر فرو رفتم، که بین رنجشهایی که پادشاهان، شاهزاده خانمهای آزوریایی را احاطه کرده بود و مهارت آشپزی اسمیلاکس تقسیم شده بود. آن غول سیاهپوستِ قدرتمند نه از مأموریت من در اینجا خبر داشت و نه در واقع از هیچ چیز دیگری که سوار بر کشتی ویم (Whim) گذشته بود ، بنابراین وقتی ظرفها را تمیز کرد، پیپم را روشن کردم و او را صدا زدم. به نظر منصفانه میآمد که تعرفه و قیمت سالن آرایش زنانه در قیطریه قبل از پیوستن به سفر اکتشافیمان، از خطرات آن آگاه باشد. درک او سریعتر از گفتارش بود و بیش از یک بار با کلامی مناسب برای اوج دبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستان، روایت مرا پیشبینی کرد.
بالاخره گفت: «خانم، رسیدیم.» «بعد از مدتی،» حرفش را اصلاح کردم. «الان باید ببینیم کجبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، چطور ازش مراقبت میکنند و چند تا نگهبان داره. اما تا وقتی بقیه برنگشتن، نباید کاری رو شروع کنیم. فکر کنم تو این کشور رو نمیشناسی؟» «نه همین جا؛ اما دو روز پیاده تا آنجا،» کمی به سمت شرق به شمال اشاره کرد، «بله، خوبه. یه زمانی مادرم با سمینول اونجا زندگی میکرد.» گفتم: «فکر میکردم اهل جامائیکا هستی.» چون واقعاً هم همین حس را داشتیم. «نه، منِ سیاهپوست که سمینولها بزرگم کردن. با کشتی رفتم جامائیکا، خیلی وقته.» «پس شما به زبان سمینول صحبت میکنید؟» او با فروتنی تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه زعفرانیه تهران پاسخ داد: «بعضیها.» باید از طرز صحبت کردنش.
که نه جامائیکایی بود و نه سیاهپوست آمریکایی، تأثیر سمینول را تشخیص میدادم. حالا این نور بیشتر بر گذشتهاش، دلایل بسیاری را که او خود را به عنوان یک جنگلبان نشان داده بود، توضیح میداد؛ چیزهایی تعرفه و قیمت سالن زیبایی زنانه صادقیه که مرا شگفتزده و خوشحال کرده بود، زیرا من آنها را در یک مرد دریانوردی که [۱۵۸]بعدها صیاد اسفنج شد. این موضوع به من احساس اطمینان بیشتری برای وظیفه پیش رویمان داد، زیرا اسمیلاکس، با آموزش سرخپوستی که به قدرت شگفتانگیزش اضافه شده بود، میتوانست یک دیدهبان، جنگجو، اسب بارکش، همه در یک نفر باشد؛ واقعاً، یک دارایی ارزشمند.
نقشهای که باید در قایق دوم – با تامی، افسوس، و بیلکینز – میآمد، گم شده بود، اما من به خوبی نقشهی خشکی را به خاطر داشتم و میدانستم که منطقهی جزیرهای فقط کمی از جنوب خلیج کوچک ما شروع میشود. این موضوع را با اسمیلاکس در میان گذاشتم، که با اطلاعات عمومیاش – که بیشترش شایعه بود – به روشن شدن موضوع کمک کرد. با این حال، وقتی پیشنهاد دادم وسایلمان را همانجا که هستند بگذاریم تا ما گشتی بزنیم، او به شدت مخالفت کرد. گفت: «خانم، شاید پانزده، بیست، یا شاید هم بیست مایل. ما اردو را تا مقصد ادامه میدهیم.» خندیدم و گفتم: «اگر ببریش خیلی خوب بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، اما من تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه در لویزان اصلاً فکرش را هم نمیکنم.
که این چیزها را نصف فلوریدا با خودمان ببریم. چرا چیزهایی را که لازم داریم با خودمان نبریم؟» «شاید به همه چیز نیاز داشته باشم.» او پاسخ داد، سپس لبخند زد: «نور کمپ.» با این حرف، او با قدرتی لطیف که مرا به یاد یک پلنگ سیاه عظیم الجثه میانداخت، از جا برخبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست و شروع به جمع کردن وسایلمان در یک کوله پشتی کرد. من هرگز، از نیوفاندلند گرفته تا کوههای راکی، دستهای از وسایل ضروری را که ماهرانهتر چیده شده باشد، ندیده بودم و با تحسینی بیحد و حصر گفتم: «اسمایلاکس، اگر طوفان کلاهم را با خود نبرده بود، به احترامت کلاهم را از سرم برمیداشتم!» او پوزخندی زد، هرچند معنای تحسین را درک نمیکرد، اما آن را حس میکرد؛ سپس پرسید: «الان میریم؟» «بیا نیم ساعت صبر کنیم ببینیم هوس از راه میرسد یا نه.»[۱۵۹]به او گفتم: «ببین. به هر حال، قبل از شروع، خیلی حرفها هست که باید بزنیم.
اولاً، اگر از هم جدا شویم، چطور همدیگر را پیدا خواهیم کرد؟» «اگر مرا گم کردی، دنبال جای خوبی برای منتظر ماندن باش، و منتظر بمان. من تو را پیدا میکنم.» مدتی در مورد جزئیات دیگر بحث کردیم. بالاخره تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه لویزان پرسیدم: «فکر میکنی چقدر در اعماق آن جزایر هستند؟» او با زانوهای جمع شده، دست به سینه نشسته بود و حالا پیشانیاش را نیز در حالت مراقبه آنجا گذاشته بود. او به آرامی پاسخ داد: «یک جایی هست که هیچ شکارچی سفیدپوستی هرگز به آن نمیرسد. سرخپوستان این را میدانند، اما «از رفتن به آنجا میترسند» چون ارواح شیطانی آنجا زندگی میکنند – نزدیک دهانه رودخانه سمینول که به آن ایل-لیت میگویند.
در زبان سفیدپوستان، به معنی مرگ. فکر میکنم شاید آنجا پیدایشان کنم.» «رودخانهی مرگ جای خوبی برای وقتگذرانی اون پیرِ رذل هست.» موافقت کردم. «تا کجا؟» «شاید پانزده مایل، شاید ده مایل، شاید بیست مایل؛ نمیتوان گفت. میبینیم.» «ربهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستی، اسمیلاکس، چطور میشه تو سمینول گفت «لعنتیِ رذلِ پیر»؟» سرش را بالا آورد و با لبخندی حاکی از قدردانی، پاسخ داد: «هال-واک بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستا-هاد-کی، یعنی مرد سفیدپوست بد.» «این نه بد بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست و نه به اندازه کافی کوتاه. دیگه چی؟» «میزبان، دزد بدجنس.» «خوبه اما خیلی طولانیه. میخوام یه چیزی باشه که یادم بمونه؛ اسمش رو غسل تعمید بدم.
بالاخره گفت: «خانم، رسیدیم.» «بعد از مدتی،» حرفش را اصلاح کردم. «الان باید ببینیم کجبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، چطور ازش مراقبت میکنند و چند تا نگهبان داره. اما تا وقتی بقیه برنگشتن، نباید کاری رو شروع کنیم. فکر کنم تو این کشور رو نمیشناسی؟» «نه همین جا؛ اما دو روز پیاده تا آنجا،» کمی به سمت شرق به شمال اشاره کرد، «بله، خوبه. یه زمانی مادرم با سمینول اونجا زندگی میکرد.» گفتم: «فکر میکردم اهل جامائیکا هستی.» چون واقعاً هم همین حس را داشتیم. «نه، منِ سیاهپوست که سمینولها بزرگم کردن. با کشتی رفتم جامائیکا، خیلی وقته.» «پس شما به زبان سمینول صحبت میکنید؟» او با فروتنی تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه زعفرانیه تهران پاسخ داد: «بعضیها.» باید از طرز صحبت کردنش.
که نه جامائیکایی بود و نه سیاهپوست آمریکایی، تأثیر سمینول را تشخیص میدادم. حالا این نور بیشتر بر گذشتهاش، دلایل بسیاری را که او خود را به عنوان یک جنگلبان نشان داده بود، توضیح میداد؛ چیزهایی تعرفه و قیمت سالن زیبایی زنانه صادقیه که مرا شگفتزده و خوشحال کرده بود، زیرا من آنها را در یک مرد دریانوردی که [۱۵۸]بعدها صیاد اسفنج شد. این موضوع به من احساس اطمینان بیشتری برای وظیفه پیش رویمان داد، زیرا اسمیلاکس، با آموزش سرخپوستی که به قدرت شگفتانگیزش اضافه شده بود، میتوانست یک دیدهبان، جنگجو، اسب بارکش، همه در یک نفر باشد؛ واقعاً، یک دارایی ارزشمند.
نقشهای که باید در قایق دوم – با تامی، افسوس، و بیلکینز – میآمد، گم شده بود، اما من به خوبی نقشهی خشکی را به خاطر داشتم و میدانستم که منطقهی جزیرهای فقط کمی از جنوب خلیج کوچک ما شروع میشود. این موضوع را با اسمیلاکس در میان گذاشتم، که با اطلاعات عمومیاش – که بیشترش شایعه بود – به روشن شدن موضوع کمک کرد. با این حال، وقتی پیشنهاد دادم وسایلمان را همانجا که هستند بگذاریم تا ما گشتی بزنیم، او به شدت مخالفت کرد. گفت: «خانم، شاید پانزده، بیست، یا شاید هم بیست مایل. ما اردو را تا مقصد ادامه میدهیم.» خندیدم و گفتم: «اگر ببریش خیلی خوب بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست، اما من تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه در لویزان اصلاً فکرش را هم نمیکنم.
که این چیزها را نصف فلوریدا با خودمان ببریم. چرا چیزهایی را که لازم داریم با خودمان نبریم؟» «شاید به همه چیز نیاز داشته باشم.» او پاسخ داد، سپس لبخند زد: «نور کمپ.» با این حرف، او با قدرتی لطیف که مرا به یاد یک پلنگ سیاه عظیم الجثه میانداخت، از جا برخبهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست و شروع به جمع کردن وسایلمان در یک کوله پشتی کرد. من هرگز، از نیوفاندلند گرفته تا کوههای راکی، دستهای از وسایل ضروری را که ماهرانهتر چیده شده باشد، ندیده بودم و با تحسینی بیحد و حصر گفتم: «اسمایلاکس، اگر طوفان کلاهم را با خود نبرده بود، به احترامت کلاهم را از سرم برمیداشتم!» او پوزخندی زد، هرچند معنای تحسین را درک نمیکرد، اما آن را حس میکرد؛ سپس پرسید: «الان میریم؟» «بیا نیم ساعت صبر کنیم ببینیم هوس از راه میرسد یا نه.»[۱۵۹]به او گفتم: «ببین. به هر حال، قبل از شروع، خیلی حرفها هست که باید بزنیم.
اولاً، اگر از هم جدا شویم، چطور همدیگر را پیدا خواهیم کرد؟» «اگر مرا گم کردی، دنبال جای خوبی برای منتظر ماندن باش، و منتظر بمان. من تو را پیدا میکنم.» مدتی در مورد جزئیات دیگر بحث کردیم. بالاخره تعرفه و قیمت آرایشگاه زنانه لویزان پرسیدم: «فکر میکنی چقدر در اعماق آن جزایر هستند؟» او با زانوهای جمع شده، دست به سینه نشسته بود و حالا پیشانیاش را نیز در حالت مراقبه آنجا گذاشته بود. او به آرامی پاسخ داد: «یک جایی هست که هیچ شکارچی سفیدپوستی هرگز به آن نمیرسد. سرخپوستان این را میدانند، اما «از رفتن به آنجا میترسند» چون ارواح شیطانی آنجا زندگی میکنند – نزدیک دهانه رودخانه سمینول که به آن ایل-لیت میگویند.
در زبان سفیدپوستان، به معنی مرگ. فکر میکنم شاید آنجا پیدایشان کنم.» «رودخانهی مرگ جای خوبی برای وقتگذرانی اون پیرِ رذل هست.» موافقت کردم. «تا کجا؟» «شاید پانزده مایل، شاید ده مایل، شاید بیست مایل؛ نمیتوان گفت. میبینیم.» «ربهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستی، اسمیلاکس، چطور میشه تو سمینول گفت «لعنتیِ رذلِ پیر»؟» سرش را بالا آورد و با لبخندی حاکی از قدردانی، پاسخ داد: «هال-واک بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هستا-هاد-کی، یعنی مرد سفیدپوست بد.» «این نه بد بهترین سالن زیبایی سعادت آباد که سالن آرایشگاه تهران هست و نه به اندازه کافی کوتاه. دیگه چی؟» «میزبان، دزد بدجنس.» «خوبه اما خیلی طولانیه. میخوام یه چیزی باشه که یادم بمونه؛ اسمش رو غسل تعمید بدم.